آرتینآرتین، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات آرتین

من آرتین در 10 بهمن در روز جشن باستانی سده بدنیا آمدم حالا ما یک خانواده سه نفری خوشبخت هستیم

آخرین روز شهریور95

سلام هفته پیش  جهارشنبه 31 شهریور روز جلسه دفاع بابایی بود من و مامانی و بابایی ساعت 2 به سمت دانشگاه بابایی رفتیم اول رفتیم مغازه شیرینی فروشی و بعد سوپری چیزهای دیگه خریدیم ساعت 3 رسیدیم دانشگاه بابایی . ساعت 5 جلسه دفاع شروع شد مامانی خیلی استرس داشت و مرتب دعا می خواند که بابایی خوب شروع کنه بعد از گفتن مطالب بابایی و جواب دادن به سوالات داوران از ما خواستن جلسه ترک کنیم آرتین منتظر نمره بابایی بلاخره بعد از چند دقیقه داخل رفتیم و نمره بابایی اعلام کردن  که من ومامانی و بابایی خیلی خوشحال شدیم بلاخره بابایی درسش تمام شد و دوره  کارشناسی ارشدش با نمره خوب به پایان رساند قرارشد...
6 مهر 1395

شهریور 95

سلام امسال هم مثل سال قبل شهریور پر ماجرایی بود پارسال پرند کوچولو متولد شدو  امسال قرار بود که سنت مسلمان شدن در مورد من انجام بشه.من نوزاد بودم  مامانی می خواست من ختنه کنه ولی بابایی موافق نبود مامانی و بابایی با گرفتن وقت عمل جراحی برای من روز چهارشنبه 10 شهریور این کار انجام دادن روز عمل من مامانی خیلی استرس داشت اون روز نذر کرده بود روزه بگیر برای سلامتی من همه چیز خوب پیش تا روز جمعه که من به علت حسایت به داروی بیهوشی دچار مشکل شدم بماند که مامانی و بابایی چقدر ناراحت شدند من یک روز در بیمارتان بستری شدم و بعد از بهبودی مرخص شدم بابایی برای سلامت من گوسفند قربانی کرد روز دوشنبه برگشتیم خونه خودمون   شب بستری...
28 شهريور 1395

تولد آرشان کوچولو

سلام امسال من صاحب یک پسر خاله دیگه شدم . آرشان کوچولو پسر خاله سمیرا هم زمینی شد من حالا 3تا پسر خاله دارم. من و مامانی روز جمعه رفتیم خونه خاله سمیرا . ما 2 هفته انجا بودیم مامان بزرگ و دایی رضا و ... بقیه اومدن. آرشان عزیز وقتی تو بیمارستان  آتیه برای ملاقات خاله سمیرا رفته بودیم فوتبالیست قدیم فرشاد پیوس دیدیم که مامانی از من و صدرا عکس گرفت بعد از 2 هفته برگشتیم خونه پیش بابایی . دلمون برای بابایی خیلی تنگ شده بود. روز چهرشنبه 2 شهریور من امتحان زبان داشتم که با تلاش مامانی ومن امتحانم خوب شد ...
27 شهريور 1395

اولین دندان دائمی آرتین

سلام اولین دندان شیری من تو 16 فروردین افتاد و حالا اولین دندان دائمی تو تاریخ اول اردیبهشت جوانه زد مامانی یادش رفته بود این تو وبم بنویسه امروز که داشت اینستا نگاه می کرد عکس اولین دندونم دید یادش افتاد بنویس عکسهای تولدم که رفته بودم اتلیه آماده شد مامانی چندتاش گذاشت   زمانی که خونه مامان بزرگ بودیم این عکسها تو پیست اسکی گرفتیم تو مسیر امامزاده کوه روز بعد از مراسم جشن دندونی پرند کوچولو ...
9 تير 1395

سفربه اصفهان و شیراز

سلام توی تعطیلات خرداد مامانی و بابایی تصمیم گرفتن به مسافرت بریم مامانی خیلی دوست داشت به شیراز بره پس بابایی هم برای اینکه مسافت دور بود اول قرار شد بریم اصفهان بعد از 2 روز بریم شیراز سفر ما قرار بود از پنجشنبه 13 خرداد شروع بشه ولی چون بابایی برای ماموریت قرار شد 10 خردادتهران باشه ما هم از فرصت استفاده کردیم همراه بابای رفتیم تهران خونه خاله سمیرا تا چهارشنبه شب انجا بودیم بعد اومدیم خونمون تا فردا بریم سمت اصفهان بعد از خوردن نهار روز عصر پنجشنبه به سمت اصفهان حرکت کردیم ساعت 8 شب رسیدیم به مهمانسرای شرکت بابایی تو اصفهان بعد ار استراحت برای شام رفتیم رستوران جارچی باشی که سال گذشته هم اومدیم اینجا بعد از خوردن شام دسر خورشت م...
9 تير 1395

تولد بابایی

سلام دیروز 18 اردیبهشت تولد بابایی بود من و مامانی قرار بود برای بابایی تولد بگیریم ولی شب قبل دیر به خونه برگشتیم و حسابی خسته بودیم قرار شد روز دوشنبه برای بابایی تولد بگیریم بابا جون تولدت مبارک 😙 😘 😚 😚 انشالله جشن 120 سالگی   ...
19 ارديبهشت 1395

سفر کاری

سلام قرار بود بابایی برای کاری تهران بره من و مامانی هم همراه بابایی رفتیم روز دوشنبه وقتی مامانی داشت وسایل سفر جمع می کرد من متوجه شدم که دندانم لق شده زود به مامانی گفتم مامانی هم خوشحال از اینکه من دارم بزرگ میشم برای من توضیح داد که چرا این اتفاق افتاده آخه من خیلی ترسیدم روز 16 فروردین ساعت 12 ظهر اولین دندان شیری من افت    ماجرا ما برای عصر به سمت تهران حرکت کردیم  اول به شهر قم رفتیم زیارت کردیم بعد دوباره حرکت کردیم ساعت 9 شب به تهران رسیدیم قرار بود ببریم خانه خاله سمیرا ولی چون مهمان داشت بابایی برای ما هتل روز کرد ما به هتل انقلاب پارسیان رفتیم بعد از استراحت و خوردن شام زود خوابیدیم که صبح زود بیدار شیم تا ب...
16 ارديبهشت 1395

نوروز95

سلام امسال موقع سال تحویل بابایی خونه بود مامانی ازشب قبل سفره هفتسین چیده بود  بابایی من صبح بیدار کرد که زمان سال تحویل بیدار باشم بعد از گرفتن عکس کنار سفره من دوباره خوابیدم ما قرار بود بعد از تحویل سال نو بریم پیش مامان بزرگ ولی طبق همیشه من و بابایی دیر آماده شدیم ساعت 1 بعدظهر حرکت کردیم و برای ساعت 4 رسیدیم اول مزار بابابزرگ رفتیم   خونه مامان بزرگ بعد از خوردن نهار من با سفره مامان بزرگ عکس گرفتم امسال سفره مامانی و مامان بزرگ تا حدودی شبیه بود امسال خاله ساحل برای مامان بزرگ تولد گرفت که حسابی خوش گذشت من و مامانی و بابایی مثل هر سال کلی عکس گرفتیم تقویم که مامانی ...
11 ارديبهشت 1395

آخرین ساعات سال 94

سلام کمتر از 8 ساعت دیگه به شروع سال نو نمانده مامانی سفره هفت سین چیده و خونه هم حسابی مرتب برای شروع سال جدید امشب منم هنوز نخوابیدم بابایی داره tv نگاه میکنه مامانیم مشغول نوشتن وب من ازاتفاقات اسفند اگه بخواهم بگم تمام شدن ترم 9 زبان اینگلیسی که تا شروع ترم بهار من 1 ماه تعطیل هستم وقتی خونه مامان بزرگ بودیم با دایی ها رفتیم باشگاه ما چهارشنبه سوری خونه خودمون بودیم من و مامانی رفتیم پیش دوستهای مامانی و با  انهااین سنت زیبا جشن گرفتیم کلی خوردنی بود مثل آش و چای .....من از روی آتیش رد شدم امسال با اتفاقات شاد و شیرینی همراه بود تولد پرند و نیکان عزیز که ما را بسیار خوشحال کرد من و مامانی...
1 فروردين 1395