آرتینآرتین، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات آرتین

من آرتین در 10 بهمن در روز جشن باستانی سده بدنیا آمدم حالا ما یک خانواده سه نفری خوشبخت هستیم

سفر به شمال

سلام ما بعد از 10 روز به خونمون برگشتیم .از طرف شرکت بابایی ما مهمان مجتمع تفریحی شرکت نفت در محمودآباد بودیم .اول رفتیم خونه مامانی که وقتی اونجا بودیم رفتیم گنج نامه حسابی از هوای خنک اونجا لذت بردیم کلی مسافر آمده بود حسابی شلوغ بود آبشارگنج نامه آرتین در کنار آبشار روز شنبه به سمت شمال شهر محمودآباد حرکت کردیم حدود ساعت 8 شب به مجتمع رسیدیم بعد از انجام کارهای اقامت به کنار ساحل اختصاصی مجتمع رفتیم ورودی مجتمع                         راه رفتن روی ماسه ها      ...
1 مرداد 1393

آرتین

سلام مامانی این روزها سرگرم حسابی سرش شلوغ و وقت نوشتن وبلاگ من نداره آخه من به کلاس اینگلیسی میرم مامانی مسئول بردن و برگردون من از کلاس است من تو دوره tiny talk 1A شرکت کردم وقتی  از کلاس برمی گردم مامانی CD صوتی پخش می کنه تا من تلفظ بیشتر یاد بگیرم کتابهای آرتین آرتین در حال برگشت از کلاس توی این مدت یکبار رفتیم خونه مامانی. توی حیاط مامانی 3تا درخت گیلاس است که وقتی اونجا بودیم با بابایی و دایی مهدی کلی گیلاس چیدیم که مامانی برامون مربا ترشی لواشک درست کرد حیاط خونه مامانی یکبارم رفته بودیم فردشگاه که اونجا بجه ها رو گریم می کردن که مامانیم به من اجازه داد تا یک خرگوش بشم آرتین خرگوش میش...
4 تير 1393

اولین جام جهانی فوتبال آرتین

سلام 22 خرداد شروع جام جهانی فوتبال و چون مامانی عاشق فوتبالهای جام حهانی فکر کنم با مامانی سر tv مشکل پیدا کنیم مامانی لباس ورزشی که شبیه لباس تیم آلمان که تیم محبوب مامانی پوشید عکس گرفت مامانی میگه سالهاست طرفدار تیم آلمان و امیدوار امسال قهرمان جهان بشه فوتبالیست کوچک       دیروز با مامانی بابایی رفتیم توی شهرک خودمون گشتی زدیم بازم مامانی عکس گرفتن شروع کرد . مامانی عاشق عکاسی شده فکر کنم آخرش عکاس بشه محل پروش ماهی آرتین در ایستگاه تندرستی آرتین در شهرک نفت     آرتین با سگ نازش (عروسک) ...
21 خرداد 1393

سالگرد فوت پدربزرگ عزیزم

سلام 6  خرداد مصادف با سالگرد فوت پدربزرگ بود اما چون وسط هفته بود بابایی باید سر کار میرفت قرارشد مراسم آخر هفته باشه تا ماهم بتونیم شرکت کنیم عصر پنج شنبه رفتیم شهرمون اول سر مزار رفتیم بعد شام هم تو خونه مامان بزرگ بود .خدا رحمت کنه پدربزرگ عزیزم آمین ظهر جمعه  هم رفتم آرایشگاه و بلاخره من ساکت نشستم تا مامانی بتونه از من عکس بگیره آخه من همیشه گریه می کردم و آرایشگر به سختی می تونست موهای من کوتاه کنه ولی این دفعه پسر خوبی شدم ساکت نشستم فرداشم برگشتیم خونمون آخه امتحانات بابایی دار شروع میشه وباید حسابی درس بخونه فکر نکنم بتونیم فعلا جای بریم. آرتین در حال شستن مزار پدربزرگ آرتین عسل   ...
14 خرداد 1393

سفربه کاشان

سلام بابایی مامانی تصمیم گرفتن روز عید مبعث یک سفر به قمصر وکاشان برن تا هم مراسم گلاب گیری ببینیم از نزدیک که مامانی خیلی دوست داشت ولی تا حالا فرصت پیش نیومده بود. پس صبح زود بلند شدیم وسایل مامانی اماده کرد به سمت کاشان حرکت کردیم حوالی ظهر به قمصر کاشان رسیدیم توی شهر برگه های به ما دادن تا با استفاده از اون برگه  راهنما به کارگاههای گلابگیری می رسیدیم بعد به باغ پرندگان رفتیم و  برای نهار به رستوران که در محوطه باغ  بود رفتیم بعد از نهار به سمت کاشان حرکت کردیم اول به خونه بروجردیها بعد طباطبایی و تپه سیلک  و حمام فین رفتیم مراسم  هزار ساله گلابگیری در قمصر     ...
11 خرداد 1393

مسافرت آرتین

سلام ما بلاخره بعد از 10 روز به خونه خودمون برگشتیم روز سه شنبه که تعطیلی رسمی بود مامان بزرگ دایی رضا صبح اومدن خونه ما بعد همگی با هم رفتیم تهران خونه خاله سمیرا عصر چهارشنبه برگشتیم سمت خونه ما شب خونه ما خوابیدن چون بابای قرار بود ماموریت بره اصفهان ما هم با مامان بزرگ و دایی رضا اومدیم خونه مامان بزرگ که حسابی به من خوش گذشت. یک شب رفتیم خونه خاله ساحل  اخه خونشون اوردن شهر خودمون . دایی رضا برای من صدرا بخاطر روز مرد یک شلوارک آورد که شبیه اش وقتی رفته بودیم فروشگاه  هایپراستار  خریده بودم . اون شب خوابیدم فرداش برگشتیم خونه مامان بزرگ . شب بعد خونه مهسا صدرا دعوت بودیم با صدرا کلی بازی کردیم چند بار با خاله ...
4 خرداد 1393

تولد بابایی

               تولدت مبارک تولدت بهانه ای شد تا این فصل را بیشتر دوست داشته باشم زیرا فصل خوشحالی فرشتگان ، روز تولد تو ست   سلام امروز تولد بابایی .من ومامانی قرار برای بابایی تولد بگیریم. باباجون 120 سالگیت جشن بگیریم دوست دارم بابای خوبم   ...
18 ارديبهشت 1393

ماموریت بابایی

سلام ما روز جمعه آومدیم خونمون بعد از 10 روز آخه بابایی ماموریت بود ماهم از فرصت استفاده کردیم رفتیم خونه مامان جون حسابی خوش گذشت خاله ساحل بود من کلی باخاله نسرین بیرون رفتیم دایی رضا هرشب 2 تا بستنی و رانی پرتقال برای من  می خرید اخه مامانی اجازه نمیده هر روز بستنی بخورم ولی خونه مامان جون هر چی می خواستم به من می دادن وقتی بابایی از تهران برگشت برای مامانی یک گوشی موبایل که قرار بود بگیر خرید و از طرف من بابایی هدیه به مامانی دادیم من که هر وقت دستم برسه برمی دارم بازی می کنم آخه بازیم داره هدیه آرتین و بابایی به مامانی   کلی خبرهای خوب اتفاق افتاد که بعد در وقت مناسب خواهم گفت  ...
14 ارديبهشت 1393