آرتینآرتین، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات آرتین

من آرتین در 10 بهمن در روز جشن باستانی سده بدنیا آمدم حالا ما یک خانواده سه نفری خوشبخت هستیم

سفر به شمال

1393/5/1 7:30
نویسنده : مامان آرتین
1,049 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ما بعد از 10 روز به خونمون برگشتیم .از طرف شرکت بابایی ما مهمان مجتمع تفریحی شرکت نفت در محمودآباد بودیم .اول رفتیم خونه مامانی که وقتی اونجا بودیم رفتیم گنج نامه حسابی از هوای خنک اونجا لذت بردیم کلی مسافر آمده بود حسابی شلوغ بود

آبشارگنج نامه

آرتین در کنار آبشار

روز شنبه به سمت شمال شهر محمودآباد حرکت کردیم حدود ساعت 8 شب به مجتمع رسیدیم بعد از انجام کارهای اقامت به کنار ساحل اختصاصی مجتمع رفتیم

ورودی مجتمع

                       

راه رفتن روی ماسه ها

                    

توی مجتمع که بودیم به پارک بازی و شهر بازی می رفتیم شبها که هوا خنک بود تا ساعت طولانی توی محوطه پارک  با بچه ها بازی می کردم و وقتی مامانی می گفت بریم به خوابیم با گریه می رفتم

آرتین در شهر بازی

 

با بابایی به سمت پارک بازی

من برای اولین بار سوار قایق شدم حسابی خوش گذشت

آرتین در حال قایق سواری

 

 

توی مجتمع پیست کارتینگ و اسب سواری و دوچرخه سواری .... بود چون من کوچیک بودم اجازه نمی دادن سوار بشم مامانی باباییم بخاطر من سوار نشدن اما بلاخره تونستین سوار چهار چرخ شدیم  که مامانی بابایی رکاب میزدن توی مسیرهای مشخص شده و کلی خوش گذشت

آرتین و بابایی

 

وقتی اونجا بودیم جشنواره مجسمه های شنی کنار ساحل برگزار شد که منم شرکت کردم

آرتین در حال ساخت قلعه

چون ماه رمضان بود استخر روزها تعطیل بود ما شبها با مامانی می رفتیم استخر چون سن من کم بود اجازه دادن که به استخر بانوان برم توی آب بازی کنم روزها می شد توی پلاژها حمام آفتاب گرفت

 

توی مدتی کلی مسابقه برگزار شد مسابقه نقاشی و سفالی و غیر

آرتین در حال بازی

آرتین در حال نقاشی کشیدن

آرتین و کار سفالی

 

 

توی مجتمع محوطه پارک جنگلی بود که توی محوطه چادر ترکمن درست کرده بودن که هرکس می خواست می رفت با لباس ترکمن عکس می گرفت من مامانی بابایم عکس گرفتیم

آرتین با لباس ترکمن

 

وقتی اونجا بودیم با استخر بادی که دایی رضا برای من از مالزی آورده بود بابایی می رفتیم کنار ساحل توی آب می انداخت با حرکت موج تکان می خورد وبابایی حسابی مواظب من بود

آرتین در استخر بادی

 

چند بارم رفتیم بازار بزرگ شهر که چند قسمت بود بازار ماهی فروشها و ......که ما مقداری زیتون و زیتون پرورده و کلوچه خریدیم منم یک تفنگ آبپاش و یک کلاه و .. خریدم

آرتین با کلاه

و عکسهای از محوطه و  رستوران و ....

 

 

 

 

 

در روزهای پایانی جشنی برگزار شد که خواننده ای دعوت شد که ما از محوطه آبنمای برج برنامه دیدیم

آرتین و بابایی

وقتی اونجا بودیم  آخرین مسابقات جام جهانی بود تیم مامانیم توی فینال بود و قراربود اگه تیم مامانی ببره برای من یک هدیه بخره . تیم مامانی قهرمان شد و تفنگ آبپاش و سطل شن که گفته بود برای من خرید

 

و در روز پنج شنبه  بعدظهر ما به سمت شهرمون حرکت کردیم من توی مسیر خواب بودم و مامانی بابایی دیگه نشد به داخل جنگلهای تو مسیر برن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)