آرتینآرتین، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات آرتین

من آرتین در 10 بهمن در روز جشن باستانی سده بدنیا آمدم حالا ما یک خانواده سه نفری خوشبخت هستیم

سفر به مشهد مقدس

1394/4/13 2:04
نویسنده : مامان آرتین
865 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مدتها بود که مامانی دوست داشت من به پابوس حضرت رضا(ع) ببره ولی فرصت نشده ود اسفند سال گذشته قرار بود بریم که بخاطر ماموریت بابایی به محمود آباد کنسل شد اما امسال اواخر خرداد از طرف شرکت بابایی ما مهمان هتل نفت مشهد شدیم

مامانی دوست داشت باقطار بریم چون مسافت دور بود اما بابایی می خواست با ماشین خودمون بریم تا شهرهای تو مسیر ببینم پس ما روز پنجشنبه صبح حرکت کردیم نهار توی سمنان خوردیم بعد از از استراحت به سمت دامغان رفتیم بابایی توی دامغان برامون پسته خرید بعد  به سمت شاهرود حرکت کردیم  شب تو شاهرود خوابیدیم

آرتین در پارک 17شهریور سمنان

شهر دامغان

آرتین در رستوران گلبرگ شاهرود

روز بعد به شهر سبزوار رسیدیم بعد به نیشاپور رفتیم واز آرمگاه خیام و عطار و کمال الملک دیدن کردیم

آرمگاه کمال الملک

آرامگاه عطار

آرامگاه خیام

بعداز خوردن نهار در نیشاپور به سمت مشهد حرکت کردیم ساعت 5 به مشهد رسیدیم و به سمت هتل که در بلوار وکیل آباد مشهد بود رفتیم

بعد از استراحت برای شام به رستوران هتل رفتیم و ساعت 10 شب با سرویس هتل به زیارت بارگاه امام رضا رفتیم من برای اولین بار بود که زیارت می رفتم تا ساعت 1شب تو حرم بودیم

آرتین در بارگاه امام رضا

با نظر بابایی روز بعد توی هتل موندیم تا قسمتهای مختلف هتل ببینیم توی هتل ما هم استخر بود هم سالن ورزشی و چند تا مغازه بود برای خرید سوغاتی که قرار شد روز آخر سوغات بخریم 

من با مامانی به استخر بانوان راه ندادن گفتن باید بابایی برم چون بابایی استخر دوست نداره من نتوانستم به استخر برم

بعدظهر به سمت شهر توس رفتیم تا به آرامگاه شاعر پر آوازه زبان فارسی فردوسی بریم مامانی میخواست یک یادبود برای من بخره که من لیوانی که عکس بارگاه امام رضا داشت خریدم

آرتین در آرامگاه فردوسی

لیوان همراه ساعتی که از اصفهان خریدم

وبعد به هتل برگشتیم تا زمان شام پیاده اطراف هتل گشت زدیم ومامانی از نمای بیرون هتل عکس گرفت

 

شب به کوه سنگی رفتیم چون من خواب بودم مامانی و بابایی از ماشین پیاده نشدن چون هوا اونجا سرد بود فردا ظهر دوباره رفتیم کوهسنگی

آرتین در کوهسنگی

برای عصر به باغ وحش وکیل آباد رفتیم که من حسابی از دیدن حیوانات به وجد اومدم

آرتین در باغ وحش وکیل آباد

برای عصر خواستیم به باغ نادری بریم که چون تا ساعت 5 بیشتر باز نبود قرار شد فردا صبح اول به زیارت حرم و بعد باغ نادری که نزدیک حرم بود بریم

 

من و مامانی توی حرم

آرتین در آرامگاه نادر شاه

پارک موجهای خروشان نزدیک ما بود اما بخاطر بابایی ماهم منصرف شدیم نرفتیم مامانی خیلی دوست داشت بره کلا مامانی عاشق استخر

در روزهای بعد به مراکز خرید مثل مجتمع الماش شرق و بازار مرکزی و پروما رفتیم از پروما مامانی برای من یک لباس خوشگل خرید

آرتین در مرکز خرید الماس شرق

مجتمع پروما

برای عصر به سمت طرقبه رفتیم اول بازار رفتیم بعد به سمت  سد چالیدره رفتیم که حسابی پیاده روی کردیم

 

وقتی شب به هتل برگشتیم تصمیم گرفتیم برای شام بخاطر من پیتزا بخوریم قرار شد  تو تراس تابستانی غذا بخوریم اما چون من سردم شد به داخل رستوران رفتیم

 

مامانی بابایی می خواستن شب تو حرم باشن پس تصمیم گرفتن برای ساعت 2 شب با سرویس هتل به حرم برن و من خوابیده با پتو بردن تا اتوبوس حرکت کرد من بیدار شدم و تا صبح زود که ساعت 6 برگشتیم هتل بیدار ماندم با مامانی بابایی به صحنهای مختلف حرم مثل صحن آزادی انقلاب و... جمهوری رفتیم به باغ کبوترهای امام رضا هم رفتیم می خواستیم دانه برشون بریزیم که گفتن صبح باید بیاید

مامانی به احترام امام رضا زیاد از من عکس نگرفت و ترجیح داد این وقت به دعا خواندن قران وزیارت بپردازه

من با بابایی به زیارت می رفتم چون قسمت خانمها خیلی شلوغ بود

وقتی برگشتیم هتل ساعت 6:30 بود که ما تا ساعت 9 خوابیدیم بعد برای صبحانه رفتیم

توی محوطه هتل سالن ورزش بود که من مامانی وقتی بابای خواب بود رفتیم اونجا مامانی ورزش کرد من نقاشی کردم

 

بعد وقتی بابایم اومد پیش ما از من و مامانی کلی عکس تو محوطه هتل گرفت

 

بعد از خوردن نهار به سمت شاندیز حرکت کردیم اول به پدیده شاندیز مرکز تعطیلات و هایپر مارکت پدیده رفتیم بعد به سمت  زشک رفتیم که بسیار زیبا بود

 

من وقتی به هتل برمی گشتم شروع می کردم به tv نگاه کردن اونم فقط کارتن که من و مامانی با هم دعوامون می شد

آرتین با لباس تیم بارسلونا (هدیه دایی رضا)

آرتین عشق مامانی

شب آخر ما دوباره حرم رفتیم تا از امام رضا خداحافظی کنیم

آرتین ناراحت از تمام شدن سفر

ماروز پنجشنبه بعد از خوردن نهار به سمت شاهرود حرکت کردیم شب توی شاهرود خوابیدیم صبح به سمت خونمون حرکت کردیم سفر بسیار معنوی بود

که دست بابایی درد نکنه که این برنامه ترتیب داد مرسی باباییبوسبوسبوس

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)