آرتینآرتین، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات آرتین

من آرتین در 10 بهمن در روز جشن باستانی سده بدنیا آمدم حالا ما یک خانواده سه نفری خوشبخت هستیم

ماه مهر

1393/7/20 6:34
نویسنده : مامان آرتین
789 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ترم دوم زبان من تمام شد تا شروع ترم جدید که توی پاییز شروع میشه مامانی مشغول خونه تمیز کردن شده  زیاد وقت نکرد به وب من سر بزنه توی این مدت ما چند بار اومدیم خونه مامان بزرگ اخه پاییز که بیاد ما بخاطر دانشگاه بابایی نمی توانیم جای بریم یک بار هم رفتیم شهر تویسرکان برای خرید گردو ولی بیشتر به بهانه گردش رفتیم سال گذشته خاله ساحل بود ولی امسال خودمون تنها رفتیم 

پارک سرکان


 

بعدم رفتیم شهر خودمون خونه مامان بزرگ من مامانی یک هفته اونجا بودیم چون من عاشق شهر بازیم با دایی رضا خاله ها رفتیم شهر بازی من کلی بازی کردم جایزه بردم

آرتین تو سالن تیراندازی


 

وقتی خونه مامان بزرگ بودیم خاله سمیرا و خاله ساحل پیش ما بودن عصرها با هم بیرون  می رفتیم حسابی گردش می کردیم یک شبم خاله سمیرا برای همه پیتزا خرید ولی بخاطر مامان بزرگ غذا اوردیم خونه خوردیم

آرتین کنار باب اسفنجی

 

من برای ترم جدید یک کیف و مداد رنگی .... و لباس برای پاییز خریدم

آرتین وکیف جدیدش

لباس پاییزی آرتین خان

من عاشق  ماشینم وقتی میرفتیم فروشگاه چون سبد خریدش ماشین بود من دیگه حاضر به ترک اونجا نبودم

 

وقتی خونه مامان بزرگ بودیم قصد داشتیم بریم سینما فیلم شهر موشها ببینیم نشد و قتی اومدیم خونه خودمون روز جمعه عصر رفتیم سینما حسابی خوش گذشت

منتظر باز شدن در سالن سینما

 

من چند وقت عاشق خوردن کیک برونی شدم و مامانی برای من روزی 2 تا خرید می کنه تا من صبح عصر با اب میوه بخورم و مامانی ناراحت که من غذا نمی خورم از این چیزها می خورم

 

 

به خوانندگی که علاقه داشتم حالا بیشتر و مرتب در حال خواندن هستم . صدای موسیقی اینقدر زیاد می کنم که مامانی مجبور می شه بره طبقه پایین و من تنهایی برای خودم می خوانم

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

هنرهای دست ساز چیکچی
20 مهر 93 8:40
سبد خریده خیلی جالب بود